فکری زیبا
Beautiful Mind

 

کوروش بزرگ؛ نخستین پادشاه و بنیان گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش به مدت سی سال، از سال ۵۲۹ تا ۵۵۹ پیش از میلاد، بر ایران فرمانروایی کرد.

 

دربارهٔ کوروش تمام مورخان توافق دارند که شاهی بود با عزم، خردمند و مهربان که در موارد مشکل به عقل بیش از قوه متوسل می‌شد و برخلاف پادشاهان آشور و بابل، با مردم مغلوب رئوف و مهربان بود. جنگ و بوی خون او را برخلاف فاتحان دیگر مغرور نکرد و رفتار او با پادشاهان مغلوب لیدیه و بابل سیاست تسامح او را بخوبی نشان می‌دهد.

به واقع کوروش، بزرگ مرد تاریخ ایران زمین و از جمله نوادری بود که تاریخ جهان به خود دیده است . انسانی والا و ابرمردی بی همتا که می توان گفت نام ایران با وجود او ایران شد و از بنیانی که او بنا نهاد برای هزاران سال ملتی واحد از اقوام آریایی واقع در فلات ایران شکل گرفت که طی قرنها تمام تمدن ها و قدرتهای کوچک و بزرگ را تحت شعاع خود قرار داد و هویت ایرانی متشکل از مادهای آذربایجان و کردستان و پارسهای جنوب و پارتهای شرق ایران زمین که ملت واحد ایران را تشکیل دادند و تاریخ چندین هزار ساله خود را دوشادوش یکدیگر و در کنار یکدیگر رقم زدند به همراه هم از این خاک و هویت دفاع کردند و با افتخار ایرانی بودن خود را به جهانیان اعلام نمودند

درباره فرجام کوروش نیز باید گفت این سرباز وطن در جنگ با اقوام وحشی شرقی و دفاع از سرزمین خویش جان خود را فدا نمود و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد و تا امروز نیز جاودانه باقی مانده است

در ذیل میتوانید برخی از سخنان ارزشمند کوروش بزرگ را مطالعه نمایید :  

 

1- ای پسر من نیکو کار باش نه بدکار زیرا زندگانی انسان جاودان نیست و هیچ چیز از کردار نیک لازمتر نمی باشد

-۲ ای پسر من بشنو تو را می گویم که بهترین بخشش ها تعلیم و تعلم است زیرا مال و مکنت زوال پذیرد و چهار پایان بمیرند ولی دانش و تربیت باقی ماند

- ۳ دختر شرمگین را دوست بدار و او را به مرد هوشیار و دانایی به عروسی ده زیرا مرد دانا و هوشیار مانند زمین نیکی است که چون تخم در آن بکارند حاصل نیک و فراوان از آن به عمل آید

-۴ با زن فرزانه و شرمگین عروسی کن و او را دوست بدار وخود برای خود زن انتخاب کن وزن دیگری را فریب مده تا روانت گناه کار نگردد

- ۵ مردی را به دامادی خود برگزین که نیکخو, درست و دانا باشد, اگر بسیار مسکین است بسیار عیب نیست مال و مکنت از یزدان برسد

-۶ چون خوشی رسد بسیار خشنود و غره مشو و چون سختی رسد غمگین و افسرده مباش زیرا هر خوشی یک ناخوشی و هر نیکی یک بدی در پی دارد

-۷ از پست فطرت و بداصل قرض مگیر و وام مده زیرا تنزیل زیاد باید داد و همواره بر در خانه تو بایستد و کسان بگمارد و این برای تو زیان بزرگی است

-۸ به مال و مکنت کسی چشم مینداز زیرا مال و خوشی جهان مانند مرغی است که از این درخت به آن درخت نشیند و به هیچ شاخی نماند

-۹ دست از دزدی و کاهلی و هوا و هوس نفسانی بدار زیرا هر کس که نیکی کند پاداش نیکی یابد و هر که بدکار گشت به سزای سخت خواهد رسید

-۱۰ نسبت به پدر و مادر خود فرمانبردار باش زیرا مرد تا پدر و مادرش زنده اند مانند شیری است که آسوده در بیشه غنوده و از هیچ کس بیم ندارد

-۱۱ به رئیس و سردار خود گستاخ مباش و در خدمت استوار بایست, آچه بر خود نیک ندانی به دیگران نیز نیک نشمار با دوستان به یگانگی برخورد کن

-۱۲ اگر تو را فرزندی است به مدرسه بفرست و به تحصیل علم بگمار زیرا علم ودانش چشم روشن است

- ۱۳ عصبانی مباش زیرا مرد عصبانی مانند آتش است که در بیشه برافروزد و تر و خشک را با هم بسوزاند

- ۱۴ دشمن کهنه را دوست نو مساز زیرا دشمن کهنه مانند مار سیاه است که بعد از صد سال انتقام را فراموش نکند

-۱۵ مغرور و خودپسند مباش زیرا انسان مغرور چون مشک پر باد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نماند

-۱۶ آنچه را که گذشته است فراموش کن و به آنچه که نرسیده رنج و اندوه مبر

- ۱۷ در مجالس در صدر منشین تا تو را از آنجا بلند نکنند و به جای پایین تری بنشانند

-۱۸ سخن بموقع بگو زیرا بسا تکلم بهتر از خاموشی و بسا خاموشی بهتر از تکلم است

- ۱۹ ای پسر من تو را می گویم بهترین چیزها برای سخاوت تعلیم و تربیت مردم است

- ۲۰ از هر خوراک مخور و زود به زود به مجلس عیش بزرگان مرو که پسندیده نیست

-۲۱ ای پسر من تو را می گویم بهترین چیزها برای سخاوت تعلیم و تربیت مردم است

- ۲۲ همیشه و همه جا به خدا توکل کن و دوستی با کسی کن که بیشتر به تو سود رساند

۲۳ - زن و فرزند خود را از تحصیل علم باز مدار تا غم و اندوه به تو نرسد و پشیمان نشوی

- ۲۴ اگر در پی مال و مکنتی اول آب و زمین بخر زیرا اگر ثمر ندهد اصل آن باقی است

-۲۵ حضور دانشمندان را گرامی دار و از ایشان سئوال کن و جواب بشنو

-۲۶ با مردی که پدر و مادر از او ناخشنودند همکار مباش تا گناهکار نباشی

-۲۷ از هر کس که با تو کینه ورزد و خشم گیرد کناره جوی

- ۲۸ با مرد پاک نظر, کارآگاه, هوشیار و نیکخو مشورت کن

-۲۹ در جنگ اگر مسئولیتی به عهده تست بسیار مواظب باش

-۳۰ به فرمان یزدان و امشاسپندان گوش کن و رفتار نما

-۳۱ مرد فقیر و بینوا را تمسخر مکن شاید تو نیز روزی بینوا شوی

-۳۲ مرد پارسا در آسایش ماند و بدکار همیشه گرفتار اندوه است

-۳۳ اگر چه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار نزن تا تو را نگزد

-۳۴ اگر چه شناوری به خوبی دانی ولی زیاد در آب مرو تا غرق نشوی

-۳۵ با هیچ کس و به هیچ آیین پیمان شکنی نکن که آسیب به تو نرسد

-۳۶ فرومایه را اعتنا مکن و شخص محترم را در پایه اش پاداش رسان

- ۳۷ مردم دارای همان خویی هستند که از زمان شیر خوارگی خود کسب نموده اند

-۳۸ سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام برسانی

-۳۹ دوست کهنه را گرامی دار و در دوستی او استوار بایست

-۴۰ یزدان را ستایش کن و دل را شاد ساز تا یزدان نیکی تو را بیافزاید

-۴۱ حکمرانان را نفرین مکن زیرا آنان پاسباتات مردم هستند

-۴۲ هیچ فرازی بدون نشیب و هیچ نشیبی بدون فراز نیست

-۴۳ مال کسی را تاراج مکن و به مال خود میامیز

-۴۴ برای نام خود از کسب و کار احتراز مکن

-۴۵ هر چه شنوی به عجله و بیهوده مگوی

-۴۶ هر کس که برای دیگران چاه کند در آن افتد

-۴۷ تا حدی که می توانی از مال خود داد و دهش نما

- ۴۸ کسی را فریب مده تا دردمند نشوی

-۴۹ پیشوای نیک را گرامی دار و سخنش بپذیر

-۵۰ جز از خویشان و دوستان چیزی از کسی وام مگیر

- ۵۱ نه به راست نه به دروغ هرگز سوگند مخور

-۵۲ چو خواهی عروسی کنی اول مال فراهم کن

-۵۳ از نیک کرداری خود غره مشو و رجز مخوان

-۵۴ به رئیسها و پادشاهان خیانت مکن

- ۵۵ از مرد بزرگ و نیک سخن بپرس

-۵۶ با دزدان معامله مکن و آنها را گرفتار نما

-۵۷ از دوزخ یاد آور و کسان را به انصاف مجازات کن

-۵۸ از هر کس و هر چیز مطمئن مباش

- ۵۹ فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی

-۶۰ بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

-۶۱ سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی

-۶۲ با مردم یگانه باش تا محترم و مشهور شوی

-۶۳ راستگو باش تا استقامت داشته باشی

-۶۴ متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

-۶۵ دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

- ۶۶ معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی

-۶۷ دوستدار دین باش تا زندگی به نیکی گذرانی

-۶۸ مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی

-۶۹ سخی و جوانمرد باش تا پاک و راست گردی

-۷۰ با مرد قدر نشناس و ناسپاس معاشرت مکن

-۷۱ روح خود را با خشم وکین آلوده مساز

-۷۲ در حفظ دین بکوش زیرا سعادت روحانی از آن برسد

-۷۳ در هر گفتار و کار تواضع و ادب را فراموش مکن

-۷۴ هرگز ترشرو و بدخو مباش

-۷۵ در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان نشمارند

-۷۶ دختر خود را به شوهر هوشیار و دانا ده

- ۷۷اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده

- ۷۸خود را به بندگی کسی مسپار

- ۷۹ همیشه روح خود را به یاد دار

 



ادامه مطلب ...
جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, :: 13:14 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

من باور دارم 

که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.

من باور دارم
که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد
.
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آنها را نمى‌شناسیم تغییر یابد
.

من باور دارم
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد
. 

من باور دارم
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد
.

من باور دارم
»
شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست،

بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند»
.    

 نلسون ماندلا

 

سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه سالمی یا مریضی اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده كه نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه دست آخر خوب می شی یا می میری. اگه خوب شدی كه دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ ... اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه به بهشت بری یا به جهنم. اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛ ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری ! پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره !

دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

فقط باید باور داشته باشید که می‌توانید کارهای ساده‌ای انجام دهید.

در زیر لیستی از کارهایی که می‌توانید برای داشتن زندگی شادتر انجام دهید، آورده شده است.

هر روز آنها را به کار بگیرید و از زندگی خود در این سال لذت ببرید.

سلامتی:

1- آب فراوان بنوشید.

2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید..

3- بیشتر از سبزیجات استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.

4- بااین 3 تا E زندگی کنید:

Energy (انرژی)

Enthusiasm(شورواشتیاق)

Empathy(دلسوزی و همدلی)

5- از ورزش کمک بگیرید.

6- بیشتر به یاد خدا باشید .

7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.

8- روزانه 20 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.

9- 7 ساعت بخوابید.

10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روی کنید و در حین پیاده‌روی، لبخند بزنید.

شخصیت:

11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمی‌دانید که بین آنها چه می‌گذرد.

12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.

13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.

14- خیلی خود را جدی نگیرید.

15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.

16- وقتی بیدار هستید بیشتر اهداف خود را مجسم کنید.

17- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.

18- گذشته را فراموش کنید.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین می‌برد.

19- زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشید.نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.

20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید...

21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.

22- بدانید که زندگی مدرسه‌ای می‌ماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر می‌باشند.

23- بیشتر بخندید و لبخند بزنید.

24- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. زمانی هم مخالفت وجود دارد.

جامعه:

25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود، مخصوصا پدر و مادر زنگ یا سری بزنید.

26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.

27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.

28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.

29- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.

30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری می‌کنند، به شما مربوط نیست.

31- زمان بیماری، شغل شما به کمک شما نمی‌آید، بلکه دوستان شما به شما مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.

زندگی:

32- کارهای مثبت انجام دهید.

33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.

34- محبت درمان‌گر هر چیزی است.

35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.

36- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید،تمیزترین لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.

37- مطمئن باشید که بهترین هم می‌آید.

38- همین که صبح از خواب بیدار می‌شوید، باید از خدایتان شاكر باشید.

39- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.

آخرین اما نه کم‌اهمیت‌ترین:

40- لطفا این موارد را به هر کسی که می شناسید، بفرستید.

کمک کنید تا پیامهای مثبت همیشه در جهان جاری باشد و بازتاب آنرا در زندگیتان ببینید.

شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟

کوروش گفت: اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ ...
کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.

کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا  نیاز دارد.
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید؛ مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند، وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند
، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کوروش رو به کزروس کرد و گفت : ثروت من اینجاست، اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم
، همیشه باید نگران آنها بودم.

جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

او خوشبخت بود. چون هیچ سؤالی نداشت. اما روزی سؤالی به سراغش آمد. و از آن پس خوشبختی دیگر، چیزی كوچك بود.
او از خدا معنی زندگی را پرسید؛ اما خدا جوابش را با سؤال خودش داد و گفت »: اجابت تو همین سؤال توست. سؤالت را بگیر و در دلت بكار و فراموش نكن كه این دانه‌ای ا‌ست كه آب و نور می‌خواهد. «

او سؤالش را كاشت، آبش داد و نورش داد و سؤالش جوانه زد و شكفت و ریشه كرد؛ ساقه و شاخه و برگ. و هر ساقه سؤالی شد و هرشاخه سؤالی و هر برگ سؤالی.
و او كه روزی تنها یك سؤال داشت؛ امروز درختی شد كه از هرسرانگشتش سؤالی آویخته بود. و هر برگ تازه، دردی تازه بود و هر بار كه ریشه فروتر می‌رفت، درد او نیز عمیق‌تر می‌شد.
فرشته‌ها می‌ترسیدند، فرشته‌ها از آن همه سؤال ریشه‌دار می‌ترسیدند.
اما خدا می‌گفت: «نترسید، درخت او میوه خواهد داد؛ و باری كه این درخت می‌آورد، معرفت است.
فصل‌ها گذشت و دردها گذشت و درخت او میوه داد و بسیاری آمدند و جوابهای او را چیدند، اما در دل هر میوه‌ای، باز دانه‌ای بود و هر دانه آغاز درختی‌ست. پس هر كه میوه‌ای را برد، در دل خود بذر سؤال تازه‌ای را كاشت.
«و این قصه زندگی آدم‌هاست» این را فرشته‌ای به فرشته‌ای دیگر گفت.

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

اوايل دهه‌ي شصت، وقتي چهارده سالم بود و در شهر كوچكي در جنوب «اينديانا» زندگي مي‌كرديم، پدرم فوت كرد .درست زماني كه من و مادرم براي ديدن بستگان‌مان از شهر خارج شده بوديم، پدر ناگهان دچار حمله‌ي قلبي غيرمنتظره‌اي شد و درگذشت. وقتي به خانه برگشتيم، ديديم پدرم رفته است...
هيچ فرصتي نبود كه به او بگوييم «دوستت دارم» يا با او خداحافظي كنيم ، او مرده بود، براي هميشه.  خواهر بزرگ‌ترم به كالج مي‌رفت و بعد از مرگ پدر، خانه‌ي ما از حالت يك خانواده‌ي شاد و پرجنب و جوش به خانه‌اي تبديل شده بود با دو آدم متحير كه درگير غم خاموش خود بودند...

سعي كردم با غم و تنهايي ناشي از مرگ پدرم، دست و پنجه نرم كنم و در عين حال، بسيار نگران حال مادرم بودم. مي‌ترسيدم مبادا گريه‌ي من به خاطر مرگ پدرم، باعث تشديد ناراحتي او شود. در مقام «مرد» جديد خانواده، احساس مي‌كردم مسئوليت حمايت از او در مقابل ناراحتي‌هاي بزرگتر با من است و به همين دليل، راهي  يافتم كه با استفاده از آن، بدون آزردن ديگران بتوانم دلم را خالي كنم : در شهر ما، مردم، زباله‌هايشان را توي مخازن بزرگي كه پشت حياط خانه‌هايشان بود مي‌ريختند. هفته‌اي يك‌بار، يا آن‌ها را مي‌سوزاندند يا رفتگرها آن‌ها را جمع مي‌كردند. هر شب بعد از شام، داوطلبانه زباله را بيرون مي‌بردم ، يك كيسه‌ي بزرگ دستم مي‌گرفتم و دور خانه مي‌گشتم و تكه‌هاي كاغذ يا هر چيزي كه پيدا مي‌كردم، توي آن مي‌ريختم، بعد به كوچه مي‌رفتم و زباله‌ها را توي مخزن مي‌ريختم  .سپس ميان سايه‌ي بوته‌هاي تاريك پنهان مي‌شدم و آن‌قدر همانجا مي‌ماندم تا گريه‌ام تمام شود و بعد از آن‌كه به خودم مي‌آمدم و مطمئن مي‌شدم كه مادرم نمي‌پرسد چه كار مي‌كرده‌ام، به خانه برمي‌گشتم و براي خواب آماده مي‌شدم.
اين ترفند، چند هفته‌اي ادامه پيدا كرد تا این که يك شب بعد از شام، وقتي زمان كار فرا رسيد، زباله‌ها را جمع كردم و به مخفيگاه هميشگي‌ام توي بوته‌ها رفتم، ولي زياد نماندم .وقتي به خانه برگشتم، رفتم سراغ مادرم تا ببينم كاري هست كه بتوانم برايش انجام بدهم يا نه. تمام خانه را گشتم تا بالاخره پيدايش كردم : توي زيرزمين تاريك، پشت ماشين لباس‌شويي داشت تنهايي گريه مي‌كرد. غمش را پنهان مي‌كرد تا مرا ناراحت نكند...
نمي‌دانم كدام درد بزرگتر است؛ دردي كه آن را بي‌پرده تحمل مي‌كني يا دردي كه به خاطر ناراحت نكردن كسي كه دوستش داري، توي دلت مي‌ريزي و تاب مي‌آوري...
اما مي‌دانم كه آن شب توي زيرزمين، ما همديگر را در آغوش كشيديم و بدبختي‌مان را - كه هر كدام‌مان را به جاهايي دور و تنها كشيده بود - گريستيم.
ديگر بعد از آن، هيچ وقت نياز به تنها گريستن پيدا نكرديم...
تيم گيبسون

سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 20:57 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت .در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود و اشک از چشمانش سرازیر شد. با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد.

 
او دقیقا روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد
. دیگر والدین در حال ناله و زاری بودندو او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد.ماموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟
هشت ساعت به کندن ادامه داد.دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!جواب شنید
:پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد. پدر! شما به قولتان عمل کردید.
پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟

ما 14 نفر هستیم ما زخمی گرسنه و تشنه ایم.وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد
.
پسرم بیا بیرون.نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آوریدو هر اتفاقی بیفتد به خاطر من آنجا خواهید ماند
.

 

جمعه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 22:15 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

عمر شما از زمانی شروع می شود كه اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید.
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد كه سر از خاك بیرون آورده باشد.
تنها راهی كه به شكست می انجامد، تلاش نكردن است.
دشوارترین قدم، همان قدم اول است.
امید، درمانی است كه شفا نمی دهد، ولی كمك می كند تا درد را تحمل كنیم.
بجای آنكه به تاریكی لعنت فرستید، یك شمع روشن كنید.
آنچه شما درباره خود فكر می كنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است كه دیگران درباره شما دارند.
همواره بیاد داشته باشید آخرین كلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.
برای كسی كه آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست.
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است كه شما چیز زیادی از آن نخواسته اید.
در اندیشه آنچه كرده ای مباش، در اندیشه آنچه نكرده ای باش.
امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست.
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلكه دشواری رسیدن به سهولت است.
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملكرد خود فكر می كنند، نه رفتار و عملكرد شما.
سخت كوشی هرگز كسی را نكشته است، نگرانی از آن است كه انسان را از بین می برد.
اگر همان كاری را انجام دهید كه همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید كه همیشه می گرفتید.
ما زمان را تلف نمی كنیم، زمان است كه ما را تلف می كند.
افراد موفق كارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلكه كارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.
پیش از آنكه پاسخی بدهی با 1 نفر مشورت كن ولی پیش از آنكه تصمیم بگیری با چندنفر مشاوره داشته باش.
كار بزرگ وجود ندارد، به شرطی كه آن را به كارهای كوچكتر تقسیم كنیم.
كارتان را آغاز كنید، توانایی انجامش بدنبال می آید.
انسان همان می شود كه اغلب به آن فكر می كند.
آنكه می تواند نسبت به نیكی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باك ندارد.
هركس، آنچه را كه دلش خواست بگوید، آنچه را كه دلش نمی خواهد می شنود.
اگر هر روز راهت را عوض كنی، هرگز به مقصد اصلی نخواهی رسید.
كسانی كه نمی توانند فرصت كافی برای تفریح بیابند، دیر یا زود وقت خود را صرف معالجه می كنند.
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست.
وقتی شخصی گمان كرد كه دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده كند.
كسانی كه در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد.
كسی كه در آفتاب زحمت كشیده، حق دارد در سایه استراحت كند.
بهتر است دوباره سئوال كنی، تا اینكه یكبار راه را اشتباه بروی.
هرگاه مشكلی را مطرح می كنید، برای رفع آن هم راه حلی پیشنهاد كنید.
كیفیت جامع یعنی درست انجام دادن همه كارها در همان بار اول.
آنقدر شكست خوردن را تجربه كنید تا راه شكست دادن را بیاموزید.
اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد كه متعلق به گذشته هستید.
خانه ات را برای ترساندن موش، آتش مزن.
خودتان را به زحمت نیندازید كه از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی كنید از خودتان بهتر شوید.
اینجا، كار تمام نشده است، حتی آغاز پایان هم نیست، اما شاید پایان آغاز باشد.
خداوند به هر پرنده‌ای دانه‌ای می‌دهد، ولی آن را داخل لانه‌اش نمی‌اندازد.
تنها راهی كه به شكست می‌انجامد، تلاش نكردن است.
درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت كنید، نه بر اساس برگهایش.
از لجاجت بپرهیزید كه آغازش جهل و پایانش پشیمانی است.
انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند كه خیال می‌كند دیگران را فریب داده است.
كسی كه دوبار از روی یك سنگ بلغزد، شایسته است كه هر دو پایش بشكند.
هركه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد.
كسی كه به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است.
اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت.
اینكه ما گمان می‌كنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است كه برای خود عذری آورده باشیم.

چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!
روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:
واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!”
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!
اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:

در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم
آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد:
گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.
آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است:
خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم
با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده…اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!”

دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

1- اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی.

2- لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراغ، شوق وصال هست و در وصال، بیم فراغ.

3- آغاز کسی باش که پایان تو باشد.

4-پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد.

5-کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید.

6- دوست واقعی کسی است که اگر ساعتها در کنار او ساکت بشینی و صحبتی بین تان ردوبدل

نشه بعد از خداحافظی احساس کنی که ساعتها باهاش درد و دل کردی.

7- چون می گذرد، غمی نیست.

8- انسان باید سعی کند در زندگی چیزهایی که دوست دارد را بدست آورد ، و گرنه مجبور میشود چیزهایی را که بدست آورده است دوست بدارد.

9- فرصتها در سختی ها بوجود می آیند؛ بدون جاذبه، پرواز معنی ندارد.

10- کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت.

11- برای تمام دردها دو علاج وجود دارد گذر زمان وسکوت.

12- اگر شیر درنده ای در برابرت باشد بهتر است از اینکه، سگ خائنی پشت سرت باشد.

13- همیشه از سکوت، چگونه فریاد زدن رو بیاموز.

14- مورد اعتماد بودن، بهتر از دوست داشتنی بودن است.

15- با یه چوب کبریت میشه، هزاران درخت رو سوزوند و از یه درخت هزاران چوب کبریت به وجود می آید.

16- محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمیدارد.

17- هر چیزی که تو را نکشد مطمئناً قویترت میکند.

18- این جهان پر از صدای پای مردمی است که همان طور که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند.

19- آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار و یک درد.

20- گذشت زندگی، یک چیز را بارها ثابت می کند و آن این است که گاهی احمق ها، درست میگویند.

21- هر انسان بیشتر از آنکه از دشمنان خود ضربه ببیند از دوستان نادان خود میبیند.

22- چرا همیشه بدنبال این هستیم که بدانیم چرا گل خار دارد؟ بیایید گاهی بدنبال آن باشیم که بدانیم چرا خار گل دارد؟

23- خدایا! چگونه زیستن را به من بیاموز؛ چگونه مردن را خود، خواهم آموخت.

24- جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما بلعش وحشتناک است.

25- دو تراژدی دردناک در زندگی وجود دارد : یکی اینکه در عشقت ناکام شوی و دیگر اینکه به وصال عشقت برسی.

26- چه فکر کنی می توانی و چه فکر کنی نمی توانی ، درست فکر میکنی.

27- اگر مردم را به حال خود گذاشتی تو را به حال خود خواهند گذاشت.

28- در نمک باید چیز غیب و مقدسی وجود داشته باشد، چیزی که هم در اشک و هم در دریاست.

29- من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سکوت میکنم.

30- بادها می وزند، عده ای در مقابل آن دیوار می سازند و تعدادی آسیاب به پا می کنند.

31- پریدن کار دل است و قدم زندن کار عقل، اگر لذت جهان، خواهی، با دل همسفر شو و اگر مقصد، خواهی، آهسته رو.

32-زندگی همانند هنر نقاشی کردن است با مداد مشکی ولی بدون پاک کن.

33- زندگی درس حساب است، خوبیها را جمع، بدیها را کم ، خوشی ها را ضرب و شادیها را تقسیم کنیم.

34- زندگی نکن برای مردن، بمیر برای زندگی کردن.

35-زندگی تفریح است میان تولد و مرگ.

36- خشم با دیوانگی آغاز میشود و با پشیمانی پایان میپذیرد.

37- آزادی تنها ارزش جاودانه تاریخ است.

38 مسیر را به خاطر بسپار که مقصد همان مسیر است.

39- با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فکر می کنند نباش . تعریفی را که آنها از تو دارند نپذیر ، خود ، خودت را تعریف کن.

40- دنیا از آن کسی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام برمیدارد.



ادامه مطلب ...
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده
هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست
می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که
هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم

شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 23:48 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

عید بر شما مبارک باد

 

گاهی باید نشست و به این مدت زمان عمری که به ما عطا شده فکر کنیم ؛ و از خود بپرسیم: به لحظات با ارزشی که در پیش رو داریم چگونه نگریسته ایم ؟ آیا برای رسیدن به تعالی اندیشیده ایم یا خیر؟ و آیا تصمیمی گرفته ایم که چگونه زندگی کنیم؟!  

پس بدانیم که؛  

 

 زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی.
 زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چون گل، که بنوشی اش چون شهد.
 زندگی، بغض فـروخورده نیست.
 زندگی، داغ جگــــر گـــوشه نیست.
 زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است.
 زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است.
 زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ.
 زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است.
 زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست.
 زندگی، شـــوق وصال یار است.
 زندگی، لحظه دیدار به هنگامـــه یاس.
 
زندگی، تکیه زدن بر یــار است.
 زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است.
 زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است.
 زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا.
 زندگی، راز فـروزندگی خورشید است.
 زندگی، اوج درخشندگــــی مهتــاب است.
 زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است.
 زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است.
 زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است.
 زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است؛ به، كه چقدر شیـــرین است.
 زندگی، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک نیمکت چوبی سبز، ثبت در سینه است.
 زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه.
 زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است.
 زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق.
 زندگی، گاه شده است که برد بیراهم.
 زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.

 زندگی را باید، قدر بدانیم همه.

 

 

 

 

 

چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 20:5 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

زنى به حضور حضرت داوود آمد و گفت  :اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
حضرت داوود فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم، ریسندگى مى کنم ، دیروزشال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم، تا بفروشم، و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد، و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم !!!
هنوز سخن زن تمام نشده بود، در خانه حضرت داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد؛ ناگهان ده نفر تاجر به حضور حضرت داوود آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند:
این پولها را به مستحقش بدهید.
حضرت داوود از آن ها پرسید: علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید، و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن ، مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم ، و ما هنگام خطر نذرکردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم ، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم ، تا هر که را بخواهى، به او صدقه بدهی!
حضرت داوود به زن نگاه کرد و به او فرمود:
پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟!
سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.

سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 9:53 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

غروب لب دریابی تو ...؟

در دلم افتاد آتش ساقیا

 

ساقیا آخر کجائی هین بیا

هین بیا کز آرزوی روی تو

 

بر سر آتش بماندم ساقیا

بر گیاه نفس بند آب حیات

 

چند دارم نفس را همچون گیا

چون سگ نفسم نمکساری بیافت

 

پاک شد تا همچو جان شد پر ضیا

نفس رفت و جان نماند و دل بسوخت

 

ذره‌ای نه روی ماند و نه ریا

نفس ما هم رنگ جان شد گوییا

 

نفس چون مس بود و جان چون کیمیا

زان بمیرانند ما را تا کنند

 

خاک ما در چشم انجم توتیا

روز روز ماست می در جام ریز

 

می می‌جان جام جام‌اولیا

آسیا پر خون بران از خون چشم

 

چند گردی گرد خون چون آسیا

خویشتن ایثار کن عطار وار

 

چند گوئی لا علی و لا لیا

                                            عطار نیشابوری                          

 

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

 

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.

 

  به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن." 

 

لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..." 

 

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن." 

 

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.." 

 

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند .... 

 

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ... 

 

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. 

 

او در همان یک روز زندگی کرد. 

 

فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!" 

 

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است. 

امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟

 

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهریک ساعت روی تختش بنشیند.تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد .آنها ساعتها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر، خانواده، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند.

هر روز بعد ازظهربیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می کرد . بیمار دیگر در مدت این یک ساعت، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون، جانی تازه می گرفت.

این پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایقهای تفریحشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بیرون،زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همانطور که مرد کنار پنجره این جزئیات را تصیف میکرد، هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.روزها و هفته ها سپری شد.

پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند .

مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد ، اتاق را ترک کرد .

آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد . حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند .

هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد

مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند ؟

پرستار پاسخ داد : شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را ببیند!

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 9:40 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

سلام.عزیزم .خوش آمدی

 

              چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را                سجاده زاهدان را درد و قمار ما را

              جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان                آن نیست جای رندان با آن چکار ما را

                        گر ساقیان معنی با زاهدان نشینند                می زاهدان ره را درد و خمار ما را

              درمانش مخلصان را دردش شکستگان را                شادیش مصلحان را غم یادگار ما را 

             ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی                کز هرچه بود در ما برداشت یار ما را 

                آمد خطاب ذوقی از هاتف حقیقت                کای خسته چون بیابی اندوه زار ما را 

            عطار اندرین ره اندوهگین فروشد                زیرا که او تمام است انده گسار ما را

                                                                                                                  عطار نیشابوری

 

 

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 13:21 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.
اما بی پول بود.
بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و.... پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.
این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت، فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.
عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.
زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.
پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود.
او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.
دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.
او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت : "آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان".
سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود : من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم .
هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت.
بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد !

شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 13:17 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

 

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 14:35 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

خوش آمدید

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را

 

ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را

سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن

 

به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را

کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی

 

برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را

گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی

 

بسوزی خرقه‌ی دعوی بیابی نور معنی را

دل از ما می‌کند دعوی سر زلفت به صد معنی

 

چو دل‌ها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را

به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم

 

اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را

نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد

 

نماید زینت و رونق نگارستان مانی را

دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید

 

نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را

شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت

 

اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را

                عطار نیشابوری

 

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:

«برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می‏شوند.»

مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:

«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»

 

پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, :: 13:21 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

چرا حقیقت تلخ است ؟

یک روز دروغ به حقیقت گفت :

میای بریم دریا شنا کنیم ؟

حقیقت ساده و زود باور پذیرفت.

وقتی به کنار دریا رسیدند تا حقیقت لباس خود را درآورد

دروغ آنها را دزدید و فرار کرد .

از آن روز به بعد حقیقت عریان و زشت است...

و دروغ در لباس حقیقت زیبا!

پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, :: 13:7 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

درباره وبلاگ

«محبت را به دل دادن صفای سینه می خواهد/به یاد یک دگر بودن دل بی کینه می خواهد»
پيوندها
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فکری زیبا و آدرس hosseinmot57.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 66
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 121
بازدید ماه : 121
بازدید کل : 95265
تعداد مطالب : 335
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت كد ساعت
داستان روزانه

كد موسيقي براي وبلاگ