عاقبت مورچه شکمو
فکری زیبا
Beautiful Mind

یک مورچه در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد.

هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد: ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جور» به او پاداش می دهم.

یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:«مبادا بروی ها... کندو خیلی خطر دارد!»  مورچه گفت: بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد.

مورچه بالدار گفت: آنجا نیش زنبور است.

مورچه گفت: من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.

مورچه بالدار گفت: عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.

مورچه گفت: اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد.

مورچه بالدار گفت: خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود.

مورچه گفت: اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید

مورچه بالدار گفت: ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم. 

مورچه گفت: پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.

مورچه بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید: یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.

مگسی سر رسید و گفت: بیچاره مورچه، عسل می خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم .

مورچه گفت: بارک الله، خدا عمرت بدهد. تو را می گویند، حیوان خیرخواه.

مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت.

مورچه خیلی خوشحال شد و گفت: به به، چه سعادتی، چه کندویی،چه عسلی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند

مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند. 

مور را چون با عسل افتاد کار  ------- دست و پایش در عسل شد استوار 

از تپیدن سست شد پیوند او   ----------دست و پا زد، سخت تر شد بند او

هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد: ای مردم، مرا نجات بدهید. اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می دهم. 

گر جوی دادم دو جو اکنون دهم   -------- تا از این درماندگی بیرون جهم

 

مورچه بالدار از سفر برمی گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت: هوسهای زیادی مایه گرفتاری است این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 23:18 :: نويسنده : قهار متولی طاهر

درباره وبلاگ

«محبت را به دل دادن صفای سینه می خواهد/به یاد یک دگر بودن دل بی کینه می خواهد»
پيوندها
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فکری زیبا و آدرس hosseinmot57.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 209
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 234
بازدید ماه : 1029
بازدید کل : 96173
تعداد مطالب : 335
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت كد ساعت
داستان روزانه

كد موسيقي براي وبلاگ